نویسنده کیست؟

در لغت‌نامه‌ها آمده نویسنده کسی است که می‌نویسد، آنکه نوشتن می‌داند.

نویسنده نقاشی است که با ایده‌های ذهنی‌اش رویای مخاطبانش را به تصویر می‌کشد.
جهان آرزوهای خود و دیگران را به کمک شخصیت‌ها وارد دنیای رنگارنگ قصه‌ها می‌کند.
مخلوقاتی را می‌آفریند که در تنهایی با آن‌ها بگومگو دارد و با آن‌ها سروکله می‌زند.

اما برای رسیدن به این مرحله از نوشتن راه درازی باید پیمود.

هرروز بنویسید. روی سفید کاغذ را سیاه کنید. کیلویی کاغذ بخرید و کیلوکیلو انبوهی از نوشتن تولید کنید. یا دستتان را روی کیبورد بگذارید و تایپ کنید.

صفحه‌ها از چرندیات محض پر کنید تا به نویسنده‌ای پرکار تبدیل شوید. تا زمانی که کیبورد کامپیوتر را لمس نکنید یا دست به قلم نبرید هیچ نوشته‌ای شکل نمی‌گیرد. تنها با نوشتن است که نوشته راه خود را پیدا می‌کند

درون ما پر از سروصدا است. انگار که در سخنرانی بیست‌وچهار ساعته دعوت شده‌ایم. مدام با خود گفت‌وگو داریم. بدون اینکه متن خاصی ارائه دهید یا به موضوع خاصی فکر کنید بنویسید. از رویاهایی که در سر دارید بنویسید. از صداهایی که می‌شنوید، از دردها و مشکلات، از روزمرگی‌ها، از نگرانی‌ها، از تردیدها، از شادی‌ها و از دلخوشی‌ها بنویسید. به خوب و دقیق و باکیفیت بودن نوشته خود فکر نکنید. کمیت را در نظر بگیرید. برای رسیدن به کیفیت باید از مسیر کمیت گذشت.
به اثر خلاقانه فکر نکنید، تصور رمانتیکی از تمرین نوشتن نداشته باشید. تمرین باید بدرد نخور و ضعیف باشد. میلیون‌ها کلمه آزادنویسی کنید. مزخرف‌ترین هذیانی که به ذهن‌تان رسید روی کاغذ بیاورید. مداوم بنویسید. باید زیاد بنویسید تا دستتان راه بیفتد.

نوشتن باید جزئی از عادت روزانه شما شود. هرچقدر بیشتر بنویسید توان‌تان برای راحت‌نویسی بیشتر می‌شود. تا می‌توانید برون‌ریزی ذهنی کنید. آزاد نویسی برون‌ریزی ذهنی است. آنچه از ذهن‌تان می‌گذرد به کلمه تبدیل کنید. جمله‌ای هم برای نوشتن ندارید؛ از ناتوانی نوشتن بنویسید. بنویسید می‌خواهم بنویسم اما نمی‌دانم از کجا شروع کنم. ایده‌ای برای نوشتن ندارم. در مورد چه چیز بنویسم؟ چرا نمی‌توانم بنویسم؟ اصلا چرا بنویسم؟ چرا باید زیاد بنویسم؟ مگر چه کسی قرار است نوشته‌های خام‌دستانه مرا بخواند؟ خاصیت نوشتن چیست؟ و باز سوال‌تان را تکرار کنید.

قرار نیست به سوال‌ها جواب دهید. هدف تمرین است. مهم این است که با سرعت بنویسید و پیش بروید. مهم این است که دستتان از روی کاغذ یا کیبورد برندارید.

 

ذهن مدام درحال کار کردن است و مدام با خود گفت‌وگو دارد. آنچه در سر دارید قلمی کنید. باز هم اگر کند پیش می‌روید و به فکر افتادید به خود بگویید چه بپوشم؟ غذا چه بپزم؟ چه بخرم؟ همین سوال‌ها پر از جواب است که راه نوشتن برایتان باز می‌کند. تنها با یک سوال چه بپوشم؛ صفحه‌ها می‌توان درباره‌اش نوشت. اینکه مگر عروسی یا مهمانی دعوتم؟ می‌توانید در خیال، خود را دعوت دوستی کنید که دوستانت هم دعوت‌اند. گفت‌وگوهایی که قرار است شکل بگیرد، افرادی که در جمع شما هستند، محلی که دعوت شده‌اید، باغ یا کافه، رستوران یا پارک یا منزل. میوه‌ای که می‌خورید، شام یا ناهاری که با هم می‌پزید یا سفارش می‌دهید و برنامه‌ای که می‌چینید را توصیف کنید یا گزارش دهید.

پُرنویسی کنید. یعنی نوشتن را کِش بدهید. تصویری کلی روی کاغذ پیاده نکنید. از کاه کوه بسازید. سانسورچی درونتان را خاموش کنید. آنچه در چنته دارید رو کنید. احساستان را بیان کنید. نترسید، قرار نیست جایی منتشر شود، قرار نیست کسی بخواند، ترسی هم اگر هست بعد پاره کنید و دور بریزید.

نکته‌ای را بگیرید و با ذهن‌تان همراه شوید. هرجا کم آوردید و به فکر کردن افتادید؛ متوقف نشوید، موضوع متفاوتی را پیش بگیرید. سطربه‌سطر موضوع را عوض کنید. منطقی بنویسید، فرا منطقی بنویسید. آسمان‌ریسمان را به‌هم ببافید. در ذهن‌تان سفر کنید، تاریخ را ورق بزنید، در لحظه به اعماق اقیانوس بروید، حیوانات عظیم‌الجثه دریایی را ببینید، ترس‌تان را نشان دهید، با آنها گفت‌وگو کنید، آنچه در توبره دارید برای آنها در دریا پرت کنید.

در آنی به جنگل سفر کنید، با درختان ملاقات کنید، خود را کنار رودخانه مجسم کنید، ماهی‌گیری کنید، شاخه خشک از اطراف جمع کنید، آتشی برافروزید، دودی برپا سازید، ماهی‌ها را کباب کنید و نوش جان کنید. بعد نوبت چای ذغالی است. عطر و بو و طعم چای را توصیف کنید. سفر ذهنی جذابیت خاصی به نوشته‌های شما می‌دهد پخت غذا را با جزئیات تمام توضیح دهید. پوست کندن پیاز، سوزش چشمان‌تان، آب بینی که مزاحم کارتان شده و هر ثانیه با نفسی بالا می‌کشید تا به دهانتان نزدیک نشود و با چشمی نیمه‌باز دنبال دستمال هستید. مراحل سرخ کردن پیاز و تا انتهای پخت، موبه‌مو شرح دهید.

خرید را در ذهن‌تان مجسم کنید. از لحظه‌ای که قصد خارج شدن از منزل دارید، تا بعد از خرید و بازگشت به خانه را بنویسید. می‌توان به زیبایی از دل موضوع داستان بسازید.

 

استارت می‌زنید اتومبیل روشن نمی‌شود. کاپوت را باز می‌کنید و موتور را بررسی‌ می‌کنید. اتفاقاتی تا روشن شدن اتومبیل برایتان رخ می‌دهد. برای خرید وسیله مورد نظر مجبور می‌شوید به چند فروشگاه سر بزنید. پس از خرید باز اتومبیل شما روشن نمی‌شود. کسی به کمک شما می‌آید و مشکل را برطرف می‌سازد. همین کار باعث آشنایی شما می‌شود و مسیر داستانی شکل می‌گیرد.

 

تصور کنید قسمتی از لباس‌تان شکافته شده. هنگام دوخت، نخ از زیر سوزن در می‌رود. دستی به چرخ خیاطی می‌زنید و پیچ‌هایی را شل‌وسفت می‌کنید. ناگهان سوزن از انتهای ناخن شما فرو می‌رود و انگشت‌تان زیر چرخ می‌ماند، جای زخم خون‌ریزی می‌کند. آه می‌کشید، از درد به خود می‌پیچید، تلفن در دسترس‌تان نیست که تماس بگیرید. فریاد می‌کشید تا هم‌واحدی شما صدای‌تان را بشنود…

به نوشتن ادامه دهید، گره‌ها در نوشته خود بیندازید. سعی کنید درد انگشت‌تان به اوج برسانید، گره‌ای باز نشدنی بر مشکل‌تان بیفزایید. هیجان و تعلیق وارد داستان کنید. موقعیت غیر قابل پیش‌بینی شکل زیباتری به نوشته شما می‌دهد.

فقط بنویسید. به نکات ویرایشی و نگارشی توجه نکنید. اگر جمله‌ای که تایپ می‌کنید یا روی کاغذ می‌آورید برایتان خوش‌آیند نیست پاک نکنید یا روی جمله خط نکشید. قرار نیست کسی نوشته‌های شما را بخواند. خجالت را کنار بگذارید و درونیات خود را نوشتاری کنید. اگر آبرویی در خطر است، بعدا پاره کنید و دور بیندازید.

شمس لنگرودی در شعرش می‌گوید:

بنویس و پاک کن

بنویس و هراس مدار از آنکه غلط می‌افتد

بنویس و پاک کن

همچون خدا که هزاران سال است می‌نویسد و پاک می‌کند

وما هنوز مانده‌ایم

در انتظار پاک شدن

و برخود می‌لرزیم.

 

ابزار اصلی نویسنده کلمه است. روزانه‌نویسی زمین تمرین نویسنده است. اگر هدفتان نویسنده شدن است، زیاد تمرین کنید. دیوانه‌وار بنویسید. تکراری بنویسید و از تکرار نترسید.

 

سالوادور الیزوندو، نویسنده،رمان نویس، شاعر، نمایشنامه نویس، روزنامه نگار و منتقد مکزیکی می‌نویسد:

“من می‌نویسم. من می‌نویسم که دارم می‌نویسم. در ذهنم می‌بینم که دارم می‌نویسم و همچنین می‌بینم که دارم می‌نویسم. یادم می‌آید که می‌نویسم و می‌بینم که دارم می‌نویسم. و خودم را می‌بینم که یادم می‌آید که دارم می‌نویسم. یادم می‌آید که دارم می‌نویسم. و یادم است خودم را می‌بینم که یادم می‌آید که داشتم می‌نوشتم. و می‌نویسم خودم را می‌دیدم که داشتم می‌نوشتم. که داشتم می‌نوشتم که داشتم می‌نوشتم که داشتم می‌نوشتم. این را هم مجسم می‌کنم که در حال نوشتن بودم که نوشته بودم که داشتم مجسم می‌کردم که دارم می‌نویسم. که نوشته بودم که داشتم خودم را مجسم می‌کردم که دارم می‌نویسم. که دارم خودم را می‌بینم که دارم می‌نویسم.”

بریتو گارسیا، نویسنده، نمایشنامه نویس، مقاله نویس ونزوئلایی که جایزه‌های ملی ادبیات برده، به شکل خلاقانه‌ای می‌نویسد:

“کتابی پس از ضربه‌ای واژگانش چنان به‌هم ریخت که به نظم درآوردنش ناممکن شد.

کتابی که عنوانش با همه پیچیدگی کل محتوای کتاب را دربرمی‌گرفت.

کتابی که با همه گستردگی مطالبش، خود نیز نیازمند فهرستی دیگر بود و آن یکی نیز به نوبه خود فهرستی دیگر می‌طلبید و بدین‌سان یکی پس از دیگری.

کتابی که چهره خوانندگانش از پی صفحات خوانده شده می‌خواند.

کتابی که تمام اندیشه بشر را یک‌به‌یک دربرمی‌گرفت و خواندنش همه عمر آدمی رابسنده بود.

کتابی در شرح کتابی که در شرح کتابی دیگر که در شرح کتاب اول بود.

کتابی خلاصه یک میلیارد کتابی که مجموعه یک میلیارد کتاب در باب بسط موضوع کتاب اول بود.

کتابی در ردِّ کتابی دیگر در کتاب اول است.

کتابی که با چنان تالیف ژرف از واقعیت که وقتی به جهان واقع بازمی‌گردیم، گویی کتابی می‌خوانیم.

کتابی که تنها دهمین واژه از صدمین صفحه آن با ارزش است و باقی همه برای پنهان نگاه داشتن ارزش آن یکی واژه نوشته شده است.

کتابی که شخصیت آن کتابی می‌نویسد در باب شخصیت اصلی کتابی درباره شخصیت اصلی کتابی دیگر می‌نویسد.

کتابی در باب بیهودگیِ نوشتن کتاب.”

 

این مدل خلاقیت‌ها در نوشته نویسندگان آمریکای لاتین زیاد دیده و شنیده می‌شود. می‌توان از این بازی‌های نوشتاری انجام داد.

تکرار نویسی را دست‌کم نگیریم. تکرار زیبایی می‌آفریند. چنان‌که در اشعار، تکرار کلمه یا جمله زیاد می‌بینیم. تمام ترانه‌ها و موزیک‌هایی که گوش می‌دهیم، جملات تکراریِ آواز اهمیت بیشتری برایش قائلیم. زیباترین بخش ترانه‌ها و آوازها همین بخش تکراری است که با خواننده هم‌صدا می‌شویم و با صدای بلند همراهی می‌کنیم.

طبیعی است که خیلی وقت‌ها تکراری نوشتن ملال‌آور و کسل کننده است. وقتی متن‌نوشته خود را می‌خوانید، حس می‌کنید حوصله‌سربر است. ممکن است متنِ خسته کننده باعث آزارتان شود و صفحه کیبورد یا دفترتان را ببندید با خود بگویید نوشتن کار من نیست و من از عهده این کار سنگین برنمی‌آیم.

 

افراد زیادی با اشتیاق فراوان سمت نوشتن می‌آیند، اما چون از همان ابتدا تصور داستانی در سر می‌پرورند؛ و توان تصویرسازی ندارند، یا نمی‌توانند مقاله درخوری ارائه دهند؛ از نوشتن دست می‌کشند.

 

شروع هر دوره‌ای پیچیدگی‌هایی دارد. با تمرین درست و سنجیده می‌توان به موفقیت رسید. نوشتن نوعی مراقبه است. کمی حوصله به‌خرج دهید. نیم‌ساعتی تاب بیاورید، بد نوشتن و شکست را بپذیرید، باور داشته باشید به نتیجه اثربخشی خواهید رسید. شما پاداش و حاصل دسترنج را در لحظه نوشتن خواهید گرفت.

 

مدام به خود یادآوری نکنید پس کی می‌توانم کتاب چاپ کنم؟ مدام نگویید این نوشته‌های بی‌خاصیت سنّار نمی‌ارزد و چه کسی به متن من اهمیت می‌دهد؟ بنویسید و به نتیجه فکر نکنید. دلیل دور افتادن و رها کردن، سخت‌گیری در نوشتن است.

زیاد تمرین کنید. زیاد تولید کنید. شما تازه شروع کرده‌اید. کم خوانده‌اید. کم نوشته‌اید. شروع هرکاری نیاز به تمرین است.
ژیمناستیک‌کاران همان ابتدا بالانس نمی‌رنند. وزنه‌برداران اولین روز تمرین، وزنه صدکیلویی بالای سر خود نگه نمی‌دارند. کسی که در مسابقه دو ماراتن شرکت می‌کند زیاد دویده، مداومت در تمرین باعث رکورد زدنش شده.

اگر در نوشتن پیشرفت ندارید مطالعه کنید. ذهن به ورودی مطالب زیاد نیاز دارد. باید واژهای زیادی وارد ذهن کرد. اگر کم می‌آورید؛ دایره لغات شما گسترده نیست. با مطالعه و نوشتن واژه‌های زیادی به لغات شما افزوده می‌شود، نوشتارتان شکل بهتری پیدا می‌کنند و لذت زیادی را تجربه می‌کنید.

به نظرتان چرا نوزاد نمی‌تواند صحبت کند؟ چرا ما از صحبت کردن زبان خارجی عاجزیم؟ یا چرا هر مترجمی نمی‌تواند به روشنی کتاب را ترجمه کند؟ ما مسلمانیم، قران می‌خوانیم، اما از قرائت قران مفهومی درک نمی‌کنیم. اگر نوزاد واژه داشت همان ابتدای تولد حرف می‌زد. اگر زبان خارجه می‌شناختیم ما نیز همچون کودک دوسه‌ساله به خوبی فرانسوی می‌گفتیم. مترجم خوبی برای کتاب‌ها می‌شدیم. قران نیز در لحظه قرائت متوجه می‌شدیم.

ایده‌ها همه‌جا هستند. هر روز ما داستانی است که از دل تجربه‌های زندگی بیرون می‌آیند. ذهن ما ورّاج قابلی است. حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. فکر، استراحت ندارد، تعطیلی برای ذهن نیست. بهانه‌ای برای ایده‌ای در ذهن ندارم نیست. سعی کنید سطح توقع‌تان پایین بیاورید. اجازه ندهید کمال‌گرایی مانع پیشرفت‌تان شود.
برای خلق زیبایی به واژه نیاز دارید تا زیبایی را از دل تجربه‌ها بیرون بکشید. دست به قلم که بشوید عظمت نوشتن را درمی‌یابید. نوشتن فرصتی برای بهتر شدن است.

اکثر افراد شجاعت تنهایی را ندارند. ما خانم‌های خانه‌دار همین‌که تنها می‌شویم؛ چون حوصله بی‌کار ماندن نداریم؛ خلوت خود را نابود می‌کنیم. به نظافت منزل می‌پردازیم، جاروبرقی می‌کشیم، ملافه‌ها را از رختخواب و بالش بیرون می‌کشیم و به‌جان لباسشویی می‌اندازیم. کابینت‌ را به‌هم می‌ریزیم. دکور خانه را تغییر می‌دهیم. بعد از تمام خستگی و کوفتگی‌ها، تلفن به‌دست گزارش کار را به فامیل و آشنا تحویل می‌دهیم. ما از اینکه برای خود خلوتی داشته باشیم از خود فرار می‌کنیم.

ما فکر کردن بلد نیستیم. اجازه فکر کردن به خود نمی‌دهیم. به‌جای فکر کردن به موبایل پناه می‌بریم. غذاهای رنگارنگ می‌بینیم و شام املت می‌پزیم. چراکه حوصله وقت گذاشتن نداریم.
کاش تنها دیدن آشپزی و خیاطی و بافتنی و گل‌آرایی و تزیین منزل و خرید اینترنتی بود! متاسفانه ما درگیر ابتذالیم. صفحه‌ها از مادران بازیگرانی را می‌نگریم که جوان‌تر و زیباتر از دختران‌شان هستند. صفحه‌ها از بازیگرانی که قبلن جاریِ هم بودند و اکنون از همسران‌شان جدا شده‌اند می‌بینیم. به فلان بازیگر که عاشق فلانی شده گیر می‌دهیم. ساعت‌ها به بیهودگی می‌گذرانیم و بی‌خیالیم. ما اسیر بیش‌فعالی هستیم. ابتذال ما را از اصل دور کرده. چراکه افتادن در دام موبایل نیاز به تفکر ندارد. ما از زندگی دور افتاده‌ایم. ابتذال عمرمان تباه کرده.

حرف از نوشتن که به میان می‌آید؛ تازه شروع گرفتاری‌هاست. مگر من نوشتن می‌دانم؟ مگر من می‌رسم بنویسم؟ مگر مشکلات اجازه نوشتن می‌دهد؟ اصلا مگر من بی‌کارم؟

بیشتر افراد قدردان بی‌حوصلگی نیستند. اشتیاق و علاقه خود را سرکوب می‌کنند. گرفتاری را بهانه می‌کنند و نوشتن را خاص افراد بی‌کار می‌دانند. نشخوارهای ذهنی زندگی ما را نابود می‌کنند.
همه حرف‌های زیادی برای گفتن و نوشتن دارند. سعی کنید تمرکزتان بالا ببرید، از خلوت و تنهایی بهره ببرید، عمر کوتاه خود را بیهوده تلف نکنید.

شاهین کلانتری می‌گوید: “نوشتن یعنی رهایی از نشخوار ذهنی، نوشتن یعنی خوب مشاهده کردن، نوشتن یعنی خوب فکر کردن، خوب نوشتن با عشق ورزیدن به کلمات آغاز می‌شود. داشتن کلمات زیاد یعنی درک بیشتر از دنیا. جهان هرکس به اندازه کلمات اوست. افرادی که خوب سخنرانی می‌کنند و خوب می‌نویسند، دایره لغات گسترده‌تری دارند، ارتباط بهتری برقرار می‌کنند، همچنین در عرصه شغلی موفق‌تر عمل می‌کنند.”

موفق باشید🌷

مطالب مرتبط

3 پاسخ

  1. به به عالی بود
    سلام بانو جان خوبین؟
    چقدر جامع و زیبا درباره نوشتن نوشته بودید
    شعر لنگرودی رو دوستداشتم
    و این جمله آقای کلانتری :دنیای هر کس به اندازه کلمات اوست
    زنده باشین عزیز
    قلمتون نویسا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *