گفت‌وگو با اشیاء(دفتر)

_سلام دفتر!

+چه وقت سلام کردنه؛ تو که نیم‌ساعته داری روی سفید منو خط میندازی؛ سلام کردنت دیگه چه صیغه‌ایه؟ حرفی واسه گفتن نداری خب صفحه رو ببند؛ وقت دنیا رو می‌گیری چرا؟

_خب می‌خواستم بپرسم چطور اومدی تو زندگیِ من

+بعد این‌همه سال تازه به فکر افتادی چطور اومدم تو زندگیت؟ تو که از شش سالگی زندگیتو با من میگذرونی؟

_میدونی چیه؟

+دس‌دس کردنت واسه چیه؟ حس شرمندگی می‌کنی، چیزی شده؟

_نه چیزی نشده

+چیزی میخوای بگی که نمی‌تونی؟

_نه، من که نمی‌تونم چیزی ازت پنهان کنم، کسی جز تو ندارم که!

+مگه اومدی خواستگاری؟ حرفتو بزن خب. تا نیمه‌شب چارچنگولی به من چسبیدی و فِرت‌وفِرت به قول خودت داری تولید می‌کنی تازگیام که سر مردمُ گرم کردی و روز و شبُ ازشون گرفتی؟

_منظورت از گرفتن شب و روز چیه؟ اگه براشون سخته پس چرا به خودم نمی‌گن؟ تو از درونشون خبر داری؟

+همچی بیخبرِ بیخبرم نیستم!

_تا اونجایی که می‌بینم خوب پیش میرن، خب البته یه بهانه‌هایی‌ام دارن، میگن کنکور نمیذاره، درس و مشقمون زیاده، وقت کم می‌آریم و… این که طبیعیه خودمم از همون ابتدای مسیر زیاد جدی نبودم. نم‌نم عاشقت شدم. اگه چیزی می‌دونی بگو

+اصلا نمی‌گم! آزادنویسی که تعریف کردن نداره، برون‌ریزی ذهنیه، اگه گفتنی بود خودشون می‌گفتن!

_فکر کنم یکم زیاده‌روی می‌کنم، مگه چند جلسه شروع کردن که ازشون توقع نوشته‌های آنچنانی دارم؟

+اما فکر نمی‌کنم حرف دلت اینا بود، یه چیز مهمی می‌خواستی بگی درسته؟

_بی‌خیال، بذار واسه بعد، ۵ دقیقه بعدی که سراغت اومدم می‌گم. الان جفتمون به استراحت نیاز داریم

+تا باشه از این ۵دقیقه‌ها! منتظر می‌مونم، روی من سفید، صفحاتم هم سیاه کنی باز سفید جایگزین می‌کنی

_سیاه کردنِ روی سفیدت آزارت می‌ده؟

+میدونی که سوال پرتی می‌پرسی، پس برای چه ساخته شدم؟

 

_راستی! از این‌که اسمت با «دف» شروع شده چه حسی داری؟

+حس جشن و شادی، حس خوبِ آواز و رقص

_خوبه. از آخر اسمت چی؟

+منظورت «تر»ه

_اوهوووم

+حس طراوت، تازگی، شروعی دوباره

_خوشحالم😍

+می‌دونم☺️

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *