ماجرای من و نوشتن
آن روزها سیستم کامپیوتر و لپ تاپ وارد دنیای دوران ما نشده بود. بعضی مدارس از دستگاه ماشیننویسی استفاده میشد که دبیرستان ما همین هم نداشت.
خط خوشی داشتم. همین باعث شد بیشتر مورد توجه قرار بگیرم.
سر کلاس صدایم میکردند تا موضوع درسی را روی تخته سیاه با گچ سفید و موضوعات مهمتر با گچ رنگی بنویسم.
از فعالین مدرسه بودم. بهمن ماه و دهه فجر که از راه میرسید شلوغترین روزهای کاری من بود. فرصتی برای حاضر شدن در کلاس نداشتم. مورد اعتماد پرسنل دبیرستان بودم. کلید اتاق مسئول امور پرورشی نزد من بود. قبل از ورود دبیران به مدرسه گزارش و مطالبی که گردآوری کرده بودم، بر روی مقوای روزنامه دیواری پاکنویس میکردم.
به هنر نقاشی و نوشتن علاقمند بودم و هستم.
دوران متوسطه و دبیرستان نمایشنامه نوشتم. استقبال شد و روی صحنه رفت و لوح تقدیری از آموزشوپرورش دریافت کردم. همین امر موجب بیشتر شناخته شدن و دیده شدنم شد.
پدرم مردی متعصب و پرکاری بود و تمام عمر بیکار نشد. سواد نداشت و هیچوقت هم باسواد نشد. حساب و کتاب کارگاه را با خطوط محاسبه میکرد و حقوق کارگرانش را زودتر از موعد میداد. بسیار گشاده دست بود. مادرم پدر را حاتم طائی میخواند.
خواهر و برادرانم فرهنگی بودند اما من تحصیلات عالی نداشتم و تاکنون نیز تجربه نکردهام.
چند سال قبل کارم زیبایی سروصورت خانمها بود. ترک کردن سالن برایم کار سادهای نبود اما تعصبی که از پدرم به ارث برده بودم مانع پیشرفت کارم شد.
سالن را با اندوهی شدید ترک کردم و برای فرار از ناراحتی، با هنر نوشتن همگام شدم.
دوره مقدماتی و عناصر بنیادین نوشتن را نزد استاد حدادیان آموختم.
به کمک استاد کلانتری وارد فضای تمرین سنجیده شدم و با دید عینی به منطق نوشتن پرداختم.
با نوشتن راه بهرهوری، توسعه فردی، شجاعت و کنجکاوی را درک کردم و با ریزعادتها و چالش نوشتن، مجموعه متنوعی از تمرینها در قالب داستان کوتاه، نمایشنامه، قصارنویسی، دیالوگنویسی، داستانک و مقالات را تجربه کردم و به این شکل پیام ذهنیام را به مخاطبان میرسانم.
کنار نقاشی و طراحی، دغدغه این روزهای من خواندن و نوشتن شده، که برایم از هر خواب و خوراکی خوشطعمتر و گواراتر است.
نقاشی و نوشتن از زندگی و روح من محافظت میکنند. هرچه بیشتر پیش میروم، بیشتر به قدرت نوشتن پی میبرم و دگرگونیام را مدیون این دو هنرم.
هنگام تدریس از هنرجویان میپرسم در تدریس چه نمرهای به من میدهید؟
به نظرتان چه تغییری در تدریس، میتواند مفهومیتر و قابل درکتر پیامم را برسانم؟
چطور میتوانم موثرتر باشم؟
راهنمای هنرجویان کمک بزرگی در پیشرفت کارم است.
هر روز مینویسم. یادداشتنویسی روزانه بهترین عادت زندگی من است. از جهانی که در آن احاطه شدهام مینویسم، از هذیانی که در سر دارم مینویسم و زندگیِ ذهنیام را روایت میکنم.
همه را به نوشتن ترغیب میکنم چون نوشتن راهی به سوی سعادت میدانم.
بدنوشتههایم را ترشی میاندازم و خوب نوشتههایم را بعد از چکشکاری، وبلاگ هوا میکنم.
بیبهانه و بابهانه مینویسم. چه ایام بهکام باشد چه به کام نباشد. منتظر حال خوب و بد نمیمانم. از توهمات آسیبزننده دوری میکنم و پاداش را از خودِ نوشتن میگیرم.
به مبحث یادگیری شدیداً علاقه دارم. زمانی که موضوعی برای نوشتن ندارم و احساس میکنم ذهنم خشکیده به کتابها پناه میبرم. کیفیت ورودی ذهن تضمینکنندۀ کیفیت خروجی ذهن است. کتابها با من جادو میکنند و تاثیر خوبی روی ذهنم میگذارند. از داستانها درس میگیرم. مطالب آموزشی راه نوشتن را برایم هموار میسازد.
قبل از انتشار داستان کوتاه ویلا و ستاره که کتابی لاغر اندام و مُردنی و کم جثهای بودند و توسط انتشارات عطران چاپ شد؛ پارهنویسی داشتم. تنها زمانی که گرفته و آزردهخاطر بودم دست به قلم میشدم. بعد از چاپ کتاب متوجه شدم نباید عجله میکردم. باید بیشتر فکر میکردم. باید بیشتر مینوشتم. باید به گسترش متن در داستان توجه بیشتری میکردم. همین ندامت و پشیمانی باعث شد سنجیدهتر به موضوع نگاه کنم.
افکارم را به جای خودگویی تایپ و تحریر میکنم و عضلات ذهنم را با ضبط صدا تقویت میکنم چرا که گفتن و نوشتن از هم جدا نمیبینم.
روی کاغذ حرف میزنم، نوشتن را به بعد موکول نمیکنم. «الان بعداً است.» این جمله کوتاهِ سهکلمهای شعار من است.
آخرین دیدگاهها